ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

این چند روز....

عصر پنجشنبه خاله محبوبه اینا اومدن پیشمون و تا حدودای 1 نیم 2 با هم بودیم... هوا خیلی دلچسب بود واسه همین چند ساعتی توی تراس نشستیم... تا وقت شام... صبح جمعه خونه بودیم تا 11 که تصمیم گرفتیم بریم نمایشگاه کتاب. امسال چون فرصت نکردیم زودتر بریم و به آخر هفته خوردیم، بخاطر شلوغی دل و دماغ رفتن نداشتیم با اینحال بخاطر شما رفتیم چون از چند روز پیش توی تیوی بچه هارو حین کتاب خریدن نشون میداد ضمن اینکه از خریدهای پارسالت راضی بودی و دوستشون داشتی واسه همین ماشین و برداشتیم و رفتیم... توی راه همش میگفتی فردا هم بریم و خیال میکردی تا چند روز ادامه داره... پک کامل یاسمن رو خریدی و کتاب مهارتهای ریاضی دکتر شاکری و یه کتاب قصه های شیرین شب و چند تا ک...
23 ارديبهشت 1392

هههههههههههههی ):

از یه ربع پیش خونمون خلوت شد و سوت و کور ): ننی اینا و خاله جون اینا رفتند و ما....)))))): موزیک مرا ببوس ویگن رو گوش میدم...به حس و حال الانیم خووووب میاد... بگذریم... امیدوارم به سلامت برسن اندیمشک... الان ساعت 2 عصره و توی اتاق با بابا مشغول کتاب خوندنین....و گهگاهی واسه بابا شعر میخونی. امروز از مرکز پلی گلات سنتر زنگیدن واسه آموزش آنلاین زبان... که موافقت کردم و قرار شد 2 شنبه هاو 5 شنبه ها بصورت آنلاین پشتیبانی بشیم... فردا صبح استخر و عصر بسکتبالم برقراره... همسایه امروز میره مشهد و مدارک و هزینه ثبت نامش رو آورد که فردا واسش انجام بدم... خیلی خانواده دوست داشتنی و خونگرمی اند... خیلی خوشحالم که اینجام و با وجودشون احساس امن...
18 ارديبهشت 1392

از هر دری سخنی....

بازم سه شنبه پرکاری رو گذرونیدم... خاله مریم اینا صبح رفتن نمایشگاه کتاب. صبح ساعت 8 رفتم استخر که اینبار خانوم همسایه هم باهام اومدن و قراره همیشه بیاد... با اینکه سنی ازش گذشته ولی ماشالله خیلی اکتیوه و انگار تازه اول جوونیشه... پر از نشاط و انرژی مثبت... تا ساعت 10 نیم اونجا بودیم و 11 رسیدیم خونه. امروز خیلی از خودم راضی بودم... و دیگه مث جلسات اول تمرین بی اشتیاق و بی تفاوت نیستم ضمن اینکه دلم میخواست هر روز صبحم رو با استخر رفتن پر میکردم... فقطم بخاطر آموزشهاییه که میبینم...از اونجاییکه خودم رو میشناسم، اگه قرار بود، تفریحی برم استخر حوصله ام از یکنواختیش سر میرفت... برگشتم صبحونه خوردم و رفتیم تو اتاق و شروع کردیم به مرور کردن ...
17 ارديبهشت 1392

نتیجه تست مدرسه (خ)

در حالیکه از دور و اطراف همه بهم گوشزد میکردن که بیخیال این مدرسه ( خ ) شو با این حال همچنان منتظر نتیجه شدم. آخه شنیده بودم معیارهاشون با اونچه که تست میگیرن زمین تا آسمون فرق میکنه. به یکی از دوستای نی نی سایتی زنگیده بودن که دختر شما خیلی خیلی باهوشه ولی معیار این موسسه تیزهوشی بچه نیست، گفته بود پس چیه، گفتن، البته که نمیتونیم بگیم چیه" خیلی خنده داره...با تحقیقی که کردم متوجه شدم نیمه اولی ها رو معمولا نمیگیرن. خیلی جالبه،  به قول یکی از دوستان، هم میخوان بچه های تاپ رو بر دارن هم یه عالمه پول ازشون بگیرن. خداروشکر به هر حال امروز تکلیفمون روشن شد. صبح زنگ زدم به این مدرسه و نتیجه تست رو جویا شدم و اینکه چرا تماس نگرفتید اطلاع ...
14 ارديبهشت 1392

جمعه

w0o0w دو روزه اندیمشک از آسمون سیل آسا بارون میباره... اینجا ولی فقط ابریه... و خبری از یه قطره بارون نیست... امروز قرار بود همگی بریم پارک که هنوز میسر نشده. چون دیر بیدار شدین منم دست به کار نهار شدم و طول کشید. شاید عصر بریم. چون همش میگی مگه قرار نبود بریم پارک و اسکوتر بردارم؟؟؟ همشم میگی یادت باشه یه خوراکی واسم بخری از بیرون... یکسره میای بغلم میکنی و میگی "دوستت دارم عزیز دلم، قربونت برم، عااااااااااشقتم" قربونت برم دختر پر از محبتم....ما هم خیلی دوستت داریم........بیشتر از قبل. از اینکه این مدت بی ملاحظگی کردم و اذیت شدی معذرت میخوام و میخوایم.... از وقتی به دنیا اومدی همش مث بزرگا باهات رفتار کردیم و توقعات بیجا داشتیم گا...
13 ارديبهشت 1392